ولی کاش افسردگی شاخودُم داشت.
مثلا روی سر آدم افسرده شاخ گوزن قطبی جوانه میزد
و آدم هر چه بیشتر در افسردگی غرق میشد،
شاخاش منشعبتر و بزرگتر میشد.
آنوقت کسی به آدم افسرده نمیگفت تو که چیزیت نیست، اینقدر ادا درنیار.
کاش غم از دست دادن عزیزی، باعث میشد که روی کتفهات دو بال کوچک جوانه بزند
تا بتوانی هر بار دلتنگ شدی، پرواز کنی به دوردست.
جایی بینشان و هر چه خواستی زل بزنی
به افق ناپیدای روبهرو و کسی نپرسد چهات شده؟
آنوقت شاید آدمها کمتر زخم روی زخمِ دیگرانِ آزردهحال میگذاشتند و حواسشان بود بیشتر مراقب هم باشند.
پ ن:
هر سالی که میگذرد
تکه ای از ما در آن سال جا میماند
تو را نمیدانم
اما من در سالی که گذشت
مثل تکه های یک پازل به هم ریختم
و در این واپسین لحظات
هر چه جستجو میکنم
نمیدانم کدام تکه ام در کدام لحظه جا مانده!
که اینگونه سردرگم و دلتنگ به سر میبرم
روی ,دلتنگ ,آدم ,جوانه ,هم ,بیشتر ,آدم افسرده ,سالی که ,هر چه ,هر سالی ,ما در
درباره این سایت